۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

تفتان هامون ؛ مجموعه شعر انور بجارزهی


غریبه نازچشمانت هوای غصه راداره
وانگاری برایم صدحدیث وقصه راداره
غریبه می شکنی در خود ولی دم برنمی آری
کمان ابروی خود را یه لحظه خم نمی آری
می آیی خسته و تنها کسی دردت نمی داند
کسی ازدفترشعرت یه خط حتی نمی خواند
شمالی شعرهایم را برای غربتت گفتم

جنوبی جان ناپاکم زاشک دیده ات شستم
اگرازغرب می آیی برایم خاطره داری
وگرازشرق ایرانی برایم هدیه می آری
غریبه خانه سبزت اگربرقلب ایرانه
بنازم قلب دریایت شکوه نام بارانه
غریبه وای برحالم توبیماری ومی سوزی ؟!
نگاه التماست را به هرناکس تومی دوزی ؟!
دریغ وشرم ازناکس نگاهت را نمی خواند
کناربستردردت یه لحظه هم نمی ماند
همه دردت به جان من کنارمن نمی مانی ؟
کناربستردردم توازحافظ نمی خوانی ؟
غریبه نازشست تونگاهم رانمی خوانی ؟!
که من اینجا غریبم هم توانگاری نمی دانی
تمام کوچه های شهرانگاری که بن بسته
ترک های غریبی هم به روی دست خون بسته
به روی دستهای توکسی مرهم نمی ذاره
کسی چون دیده ی مادربرایت خون نمی باره
ولی مردی است اینجا هم که نسلش ازشقایق ها
دلش آبی ترین دریا برای تورقایقها
دودست زخمی خودرا به روی دستهایم ده
شکوه نام غیرت را به روی دستهایم نِه
به دلدارت قسم هرگزدورویی را نمی بینی
وآن هنگام ازشادی برایم یاس می چینی
به دست باد می ذاری تمام درد غربت را
به روی سنگ می پاشی تمام داغ عزلت را
ومست کولی چشمت برایت عشق می آرم
شرف را ازدرون خود برایت هدیه می ذارم
غریبه باوجود این برایم بی وفا میشی
به هنگام سوال من برایم بی صدا میشی
بیا برگرد می ترسم که گرگی درکمین باشه
ودیدارنهایی مان عزیزمن همین باشه
ولی انگاربدجوری دلت عزم سفرکرده
هوای مادروداداش بدجوری اثرکرده
تمام خاطراتت را درون باغچه می کارم
و تک عکس قشنگت را درون طاقچه می ذارم
غریبه لحظه ی کوچت شنیدم سخت نزدیکه
درون قلب پردردم صدای سرد تیک تیکه
غریبه می روی فردا، فدای اون نگاه تو
به پشتت شعرمی ریزم خداپشت وپناه تو



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر