۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

ملیت های ایرانی نه اقلیت زبانی هستند و نه محتاج خیرات عبدالستار دوشوکی عبدالستار دوشوکی فعال سیاسی و مدیر مرکز مطالعات بلوچستان در لندن است

"ضرورت تبعیض مثبت نسبت به اقلیت‌های زبانی" توسط اندیشمند و مبارز گرامی جناب آقای اکبر گنجی در بخش "ناظران می گویند..." سایت بی بی سی فارسی مرا بر آن داشت تا درد را از دل ریش برگویم و درمان را نیز.
ســوز مـن با دیـگری نسـبت مـکـن / او نمک بر دست و من همه ریـش
گـفـتن از زنـبـور بـی حاصل بـود / با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تـو را حـالـی نـبـاشد هـمچـو ما /حــال مـا باشـد تـو را افسـانه پیش

مطالب مندرج در مقاله ای تحت عنوان "ضرورت تبعیض مثبت نسبت به اقلیت‌های زبانی" توسط اندیشمند و مبارز گرامی جناب آقای اکبر گنجی در بخش "ناظران می گویند..." سایت بی بی سی فارسی مرا بر آن داشت تا درد را از دل ریش برگویم و درمان را نیز. نگارنده حدود شش سال پیش نیز، بلافاصله بعد از خروج ایشان از کشور، انتقادات مشخصی را تحت عنوان "جایگاه گنجی در صحنه مبارزات اپوزیسیون" از این "مبارز نستوه" عنوان نمودم.

اینک برای بار دوم، با احترام کامل به این اندیشه پرداز فرهیخته، مقاله اخیر ایشان را در زیر ذره بین نقد قرار خواهم داد، زیرا معتقدم "هر بیمار می داند در این دیـــر / دوای درد خود را بهتر از غـیـر".
در مقاله آقای گنجی همسنجی و مقایسه هایی ارائه شده که حقیقتا ً معنی لغوی اصطلاح "قیاس مع الفارغ" را برجسته می کنند که برای توضیح اضداد نهفته در ذهنیت نگارنده آن مقاله و مغایرتهای پنهان و آشکار در بطن استدلال ناهمگون آن تلاش خواهم کرد تا دلایلم را خلاصه و کوتاه بیان کنم زیرا سخن نیک بود چون مختصر آید.
مقاله با سخنان نیکلای سارکوزی در مورد ادغام فرهنگی مهاجران به فرانسه آغاز می شود. این کاملا ً قیاس مع الفارق است، چون در ایران بحث ما در مورد مهاجران ترک و کرد و غیره به تهران و ادغام آنها در فرهنگ به اصطلاح تهرانی نیست. بلکه در مورد حقوق ملیت هایی است که نه تنها ریشه هایی عمیق در تاریخ دارند بلکه در سرزمین های خود نظیر بلوچستان، کردستان، آذربایجان؛ خوزستان و غیره اکثریت مطلق را دارند. و بر عکس این هموطنان فارسی زبان ما هستند که در واقع در آن مناطق مهاجر هستند.
مقاله سپس به تجربه عبرت آموز اروپا اشاره می کند که به عقیده نویسنده مقاله با معضلاتی مشابه ایران دست و پنجه نرم می کند. مشخص نیست آیا منظور نویسنده اتحادیه اروپا است که توسط کشورهای کاملا ً مستقل با فرهنگ ها، زبان ها و تاریخ های مشخص، و با حفظ هویت سیاسی ـ بین المللی خود، حول مسائل اقتصادی، فرهنگی و حقوقی مشترک و تحت توافق همگانی گرد هم آمده اند؛ یا منظور مقاله در مورد چگونگی تعامل جامعه میزبان (کشورهای اروپائی) و میهمانان مهاجر و پناهنده می باشد.
سه راهبرد مطرح شده یعنی ادغام، اضمحلال (همگون سازی) وتقابل (ضد همگون سازی) دلالت بر منظور نویسنده مقاله در مورد مهاجران به کشور های اروپایی دارد. این بحثی است که در بسیاری از کشورهای اروپایی در مورد جایگاه مهاجرین جاری است. این بحث هرگز در مورد کشورهای عضو اتحادیه اروپا در تقابل با یکدیگر مطرح نبوده و نیست. در نتیجه بحث تضاد و یا در آمیختگی فرهنگی مهاجران مختلف و بعضا ً متضاد در یک کشور مشخص اروپایی با فرهنگ غالب آن کشور مثلا ً انگلیس یا فرانسه و یا آلمان است، هیچگونه ربطی به حقوق اکثریت قومی و یا ملیتی مردم بلوچ که در بلوچستان اکثریت را دارند و یا مردم کرد که در کردستان اکثریت را دارند، ندارد. و این مشخصا ً یک قیاس مع الفارق است.
حدس من این است که نویسنده محترم به دلیل عدم آگاهی کامل به مسائل اروپا بحث ادغام و یا انضمام فرهنگی (integration) جوامع مهاجر در فرهنگ اجتماعی و سیاسی جوامع میزبان را با اتحاد آزادانه و تلفیق ائتلاف گونه هر چه بیشتر مسائل سیاسی اقتصادی و حقوقی کشورهای عضو اتحادیه اروپا اشتباهی گرفته است و در تلاش خود برای مقایسه تطبیقی، بدون خلط مبحث عمدی، احتمالا دچار سراسیمگی تحلیلی شده است.
برگرفته از یک پیش فرض تحلیلی تحریف شده و به عبارتی کـپی برداری ناقص از روند پیوستگی و اتصال منافع مشترک کشورهای اروپایی، نویسنده مقاله ضرورت پیدایش یک هویت سیاسی مشترک آمیخته از تبعیض نوع دیگر را برای بیماری مزمن و نهادینه شده تبعیض نژادی و یا به زعم ایشان تبعیض زبانی در ایران را تجویز می کند.
در این مورد باید گفت که اولا ً کشورهای اروپایی هویت سیاسی مشترک ندارند. هر کدام از آنها از منظر عرف بین المللی، کشورهای کاملا ً مستقل با هویت و جایگاه سیاسی مستقل هستند. ثانیا ً همسنجی تطبیقی آنها با ایران که یک کشور واحد سیاسی است، قیاسی است کاملا ً مع الفارغ! وانگهی پرداختن و مقایسه هویت سیاسی یک کشور نوظهور و برآمده از فرهنگ ها و نژادهای مختلف مهاجر مثل آمریکا هیچگونه ربطی به تبعیض نژادی در ایران مثلا ً بر علیه اکثریت کرد در کردستان و یا اکثریت بلوچ در بلوچستان توسط غیر بومی های ساکن در این مناطق ندارد.
نویسنده سپس یک راه حل اساسی ارائه می دهد که با نفس برخورد وی با حقوق و جایگاه ملیت های ایرانی (و نه اقلیت های زبانی) در تضاد است. وی می گوید: "با استفاده از تجربه آمریکا و اتحادیه اروپا و کانادا، باید پیمانی به تصویب رساند که مقبول همه ساکنان ایران زمین باشد. مهمترین رکن این پیمان مشترک (قانون اساسی) همین اعلامیه جهانی حقوق بشر است که مقبول همگان است".
اتحادیه اروپا را می توان تا حدی به یک کنفدراسیون تشبیه کرد. آمریکا نیز یک کشور فدرال است. کانادا نیز یک کشور فدرال جغرافیائی ـ قومی نظیر بلژیک و سویس است. سوال این است که آیا آقای گنجی خواهان یک ایران فدرال بر اساس جغرافیایی ـ قومی و یا حداقل فدرالیسم استانی است؟
اقوام و ملیت های ایران خواهان رفع هر گونه تبعیض و نابرابری حقوقی و حقیقی هستند زیرا آنها این اعتماد به نفس را دارند که در یک شرایط کاملا ً آزاد و با امکانات مساوی و به دور از هرگونه تبعیض، سرکوب و تحقیر قیم مابانه، نسبت به هموطنان فارسی زبان مرکز نشین نیز رشد برتر و پیشرفت بیشتری خواهند داشت. نویسنده مقاله برای رفع ستم مضاعف تاریخی به جای نفی هر گونه تبعیض و نابرابری، از تبعیض گرایی ضروری و یا تبعیض مثبت (affirmative action) سخن می گوید. اولا ً تبعیض مثبت، سهمیه بندی یا قائل شدن استثناء و امتیاز هرگز در هیچ کشوری در مورد اقوام و یا ملیت های سرکوب شده و یا استثمار شده در ایالت مشخص خود آنها به کار گرفته نشده است. بلکه در مورد افراد وابسته به نژاد، مذهب، رنگ پوست، جنسیت و یا طبقه و صنف (caste) در کشورهای نظیر آمریکا، کانادا، برزیل، هندوستان و غیره اعمال شده است. در نتیجه اقوام و ملیت های ایرانی نه خود را علیل و عاجزتر از دیگران می دانند، و نه راه حل مشکلات را در صدقه و خیرات قیم مابانه "از ما بهتران" می بینند. آنها خواهان نفی کامل ستم مضاعف و نابرابری و رفع تبعیض در همه اشکال آن هستند. به عنوان مثال این در عمل یعنی دانش آموز بلوچ از همان امکانات آموزشی، بهداشتی، رفاهی و فرهنگی و زبانی برخوردار خواهد شد که یک دانش آموز تهرانی و یا شیرازی برخوردار است. این یعنی تساوی در حقوق و امکانات و هرگز بمعنای تبعیض مثبت نیست.
قریب به دویست کشور در جهان وجود دارند که بیشتر آنها ریشه ملی و هویت تاریخی ندارند اما در گذر حوادث روزگار تبدیل به کشور شده اند و به عنوان ملت ـ دولت در عرف بین المللی شناخته شده هستند. این در حالی است که ملیت های تشکیل دهنده ملت ایران از عقبه فرهنگی، ریشه تاریخی و هویت زبانی بسیار عمیقی برخوردار هستند. به عنوان مثال اگر به شاهنامه فردوسی که شناسنامه فرهنگ ایرانی است رجوع کنیم، در مورد جنگ های طولانی بین پادشاه مکران زمین (بلوچستان) و پادشاه ایران به طور مفصل حکایت سرایی شده است؛ و همچنین در مورد قشون کوچ و بلوچ در لشگر ایرانیان و هکذا. در نتیجه نباید جایگاه اقوام و ملیت های با فرهنگ کهن و با تاریخ بسیار غنی ایرانی را با واژه های نامناسب نظیر "اقلیت های زبانی" تقلیل و تنزل داد. استعمال ادبیات برتری جویانه از این نوع هیچگونه کمکی به درک متقابل و تفاهم ملی نخواهد کرد.
و نکته آخر اینکه مشکل اساسی به ساختارهای حقوقی تبعیض آمیز محدود نیست، بلکه ریشه در نگاه برتری جویانه فرهنگ القاء شده در بین گروه قابل توجهی از هموطنان عمدتا ً فارسی زبان دارد که بسیاری از آنها حتی خودآگاهی به بینش و رفتار تبعیض آمیز خود ندارد و تحقیر و تبعیض بر علیه دیگران را به طور نا خودآگاه امری طبیعی و موجه می پندارند. نویسنده محترم مقاله به جای مقابله با این فرهنگ برتری طلبی، جایگاه اقوام و ملیت های ایرانی را که قربانی فرهنگ غالب هستند، به اقلیت های زبانی (شبیه مهاجران پراکنده در اروپا) تنزل می دهد. این در حالی است که نهادهای مختلف سازمان ملل در طی بیش از نیم قرن اخیر از ایران مکررا ً خواسته اند تا به تبعیضات مختلف و از جمله تبعیض نژادی بر علیه اقوام و ملیت های ایرانی نظیر بلوچ، کرد، ترکمن، آذری، عرب و... پایان دهد. نمونه اخیر آن درخواست کمیته رفع تبعیض نژادی سازمان ملل متحد مورخ پنجم شهریور ١٣٨٩ (CERD/C/IRN/CO/۱۸-۱۹) می باشد.
تا زمانی که تسهیلات فرهنگ سازی و گفتمان نقد از خویش برای بازنگری جدی از این نگرش تمامیت خواهی و گرایش خودشیفته نهادینه در ضمیر ناخودآگاه این گروه از هموطنان فراهم نشود، انتظار پایان یافتن نیش و کنایه ها امیدی عبث است. شکوه و گلایه و حتی پند و اندرز بدون فرهنگ سازی همانند کشیدن سرمه بر چشم کور خواهد بود. نمونه بارز این شیوه رفتاری معیوب برخورد نامناسب دولت و حتی متاسفانه گروهی از مردم ایران در استانهایی نظیر مازنداران و اصفهان و تهران با افغانهای مهاجر می باشد.
این رفتار که منجر به ورم خودبزرگ بینی شده است بیانگر نقص ریشه ای است که در لایه های مختلف فرهنگی جامعه و از جمله در میان بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان فارسی زبان، عامدانه توسط دولت های مرکزی، برخی از رسانه های فرصت طلب و نهادهای شووینیستی تزریق شده است.
شوربختانه در ایران فقط افغان ها قربانی این نگاه تبعیض آمیز و برتری طلبی نهادینه شده قومی نیستند، بلکه ملیت های ایرانی نظیر بلوچ، کرد، آذری ترک، عرب، ترکمن؛ لر و غیره نیز از آن رنج بسیار برده و می برند.
در پایان قابل ذکر است که تراکم جمعیتی و سکونت افغانها نسبت به جمعیت استان در بلوچستان از بقیه نقاط کشور بسیار بیشتر است. اما علیرغم فقر، بیکاری و عدم وجود امکانات آموزشی و بهداشتی و غیره در استان، مردم با فرهنگ و با مدارای بلوچ هرگز با برادران و خواهران افغان خود هیچگونه برخورد تحقیرآمیز و یا توهین آمیز نداشته اند.


Source: http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/05/post-135.html

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

گلخان نصیر، ملک الشعرای بلوچستان


استمان گل: در سال‌های بعد پاکستان با چالش‌های متعدد مواجه شد. در سال ۱۹۵۴ فعالیت حزب کمونیست ممنوع گردید. در سال ۱۹۵۵ همه ایالات غربی پاکستان به یک بخش واحد تبدیل شدند. در این شرایط سیاستمداران ملی‌گرا بلوچ به رهبری غوث‌بخش بزنجو، گلخان نصیر، آقا عبدالکریم خان (برادر خان کلات)، محمد حسین عنقا و قادربخش نظامانی استمان گل،در بلوچی به معنی حزب مردم بلوچستان، را تشکیل دادند. آقا عبدالکریم به عنوان دبیرکل حزب برگزیده شد
‫هر چونت که ببیت وش دگرے ملک و دیار
آبات جهان جل و مزن نام و توار
شهدے بتچنت جوه و لیکن په نصیر
شر تر شه جهاناانت وطن هشکین دار

گلخان نصیر

میر گلخان نصیر،ملک الشعرای بلوچستان، (۱۹۸۳-۱۹۱۴) شاعری برجسته، سیاستمدار، مورخ و روزنامه نگار  بلوچستان پاکستان بوداو در  می سال ۱۹۱۴  در نوشکی به دنیا آمد. گلخان نصیر پیشرو ملی‌گرایی بلوچ بود که بین سال‌های ۱۹۳۵ تا ۱۹۸۰ فعالیت داشت. پدرش میر حبیب خان و از خانواده زگر منگل از شاخه‌های قبیله منگل بود. مادرش بی‌بی حوران متعلق به شاخه رخشانی از بولازئی بادینی بود. میر حبیب خان پنج پسر و سه دختر داشت. میر گلخان هفتمین فرزند خانواده بود. برادرانش میر سمندخان، میرلونگ خان، میر لال بخش و سلطان محمدخان بودند
 .
تحصیلات

میرگلخان تحصیلات ابتدایی خود را تا پایه چهارم در روستای زادگاهش دنبال کرد. سپس برای ادامه تحصیلات به مدرسه دولتی سندمن (Sandeman) کویته رفت. پس از گذراندن آزمون‌های مقدماتی او به لاهور رفت تا در کالج اسلامیه لاهور تحصیلاتش را پی گیری کند. در دومین سال حضور در آنجا براثر رفتن تکه‌ای ذغال سنگ به چشمش مجبور شد تحصیل را رها کرده و به کویته باز گردد. لاهور در آن زمان گذرگاه دانش و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی بود. جنبش‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی لاهور تاثیر زیادی بر گلخان داشت. هنگامی که او به کویته بازگشت بلوچستان به چندین بخش به نام‌های استان وزیر اعظم و بلوچستان بریتانیا تقسیم شده بود.  بلوچستان بریتانیا تحت حکومت مستقیم بریتانیا بود حال آنکه ایالت بلوچستان وزرایی به طور غیر مستقیم از طریق سرداران محلی توسط بریتانیا اداره می شد. در این شرایط حاکمان هیج علاقه‌ای برای توسعه آن منطقه نشان نمی دادند و کاری برای بهبود سطح زندگی مردم بلوچستان انجام نمی دادند. میر گلخان تصمیم گرفت وارد سیاست شود تا بلکه بتواند برای رهایی مردم از چنگال استعمار با کمک رهبران دیگر کاری انجام دهد
 .
انجمن اتحاد بلوچستان، انجمن اسلامیه ریاست کلات

در سال ۱۹۲۱ سازمانی به نام انجمن اتحاد بلوچستان برای تلاش جهت احقاق حقوق مردم بلوچستان تشکیل شد. وقتی که میر گلخان به کلات برگشت او به این سازمان پیوست و نقش فعالی در آن ایفا کرد. در این زمان او همچنین برای مدتی مسئولیت معاون وزیر جهلاوان در ایالت کلات را بر عهده داشت. در سال ۱۹۳۶ انجمن اتحاد بلوچستان آنقدر منفعل شد که جوانان بلوچ نهادی دیگر به نام انجمن اسلامیه ریاست کلات را تشکیل دادند. ملک عبدالرحیم خواجه‌خیل به عنوان سخنگو این سازمان و میرگلخان دبیرکل انتخاب شدند. میرگلخان از سمت معاونت وزیر جهلاوان برای پیش برد اهداف سازمان جدید استعفا داد.به دلیل محبوبیت انجمن، عوامل کلات سعی در دسیسه چینی برای ممنوعیت فعالیتش کردند.

حزب ملی ایالت کلات

پس از ممنوعیت انجمن اسلامیه ریاست کلات در ۵ فوریه ۱۹۳۷ جوانان بلوچ بار دیگر با هم متحد شدند و یک سازمان سیاسی جدید به نام حزب ملی ایالت کلات را تشکیل دادند. میر عبدالعزیز کرد به عنوان دبیرکل، میرگلخان نصیر معاون دبیرکل و ملک فیض محمد یوسف‌زئی سخنگو تعیین شدند. حزب ملی ایالت کلات با حزب کنگره هند تعاملاتی داشت. حزب نقش مهمی در کاهش قدرت و تاثیر سرداران قبایل، لغو مالیات‌های ظالمانه و غیر معمول بر فقرا که توسط سرداران تحمیل می شد و همچنین در شکل‌دهی یک پارلمان دموکراتیک بعد از پارلمان بریتانیایی ایالت مستقل کلات داشت. حزب ملی کلات فراز و نشیب‌هایی با خان کلات داشت.در ابتدا رهبران اصلی حزب مانند عبدالرحیم خواجه‌خیل،‌ فیض محمد یوسف‌زئی، گلخان نصیر، عبدالعزیز کرد و غیره دارای سمت‌های دولتی نیز بودند. در سال ۱۹۳۹  طی یک نشست سالانه حزب که در آن میرغوث‌بخش بزنجو به عنوان نماینده یک حزب مستقر در کراچی شرکت کرده بود، عده‌ای اراذل و اوباش توسط سرداران محلی به  جلسه فرستاده شدند تا گردهمایی را با گشودن آتش به شرکت کنندگان برهم زنند. پس از این حادثه همه اعضای حزب که سمت دولتی داشتند استعفا داده و بعدا دستگیر شدند. پس از مدتی خان با سران آشتی کرد و آنها را به عنوان مقامات رسمی بار دیگر به کار گرفت. بعدها تنش میان حزب و خان کلات بالا می‌گیرد و این بار سران حزب از مناصب دولتی استعفا دادند و هرگز به آن مشاغل باز نگشتند. پل تیتوس و نینا سویدلر در کتابشان " شوالیه‌ها و پیاده سواران" می گویند: خان کلات سعی داشت اختلافات سردار‌ها و ملی‌گرایان را با نگه داشتن اقتدار سنتی خود به عنوان رهبر قبایل بلوچی حفظ کند. این امر همیشه میسر نبود. در سال ۱۹۳۹ فعالین ملی‌گرا باید با سرداران و بریتانیا مخالفت می کردند چون آنها به دنبال فشار آوردن بر خان جهت غیر قانونی اعلام کردن حزب ملی ایالت کلات در انجا بودند. این ممنوعیت پس از جنگ جهانی دوم برداشته شد. اگر چه مخالفت میان سرداران و ملی‌گرایان باقی ماند. در مارس ۱۹۴۶ میرگلخان از کلات به خاطر اعتراض به وزیر بلوچستان به خارج آنجا تبعید شد.

مسلم لیگ

پس از پیوستن کلات به پاکستان در سال ۱۹۴۸ حزب ملی کلات از هم پاشید. خان کلات، میر احمدیار خان تمایل داشت به مسلم لیگ بپیوندد. او در انجام این کار مردد بود پس میر اجمل خان را به نزد میرغوث بخش بزنجو و گلخان نصیر فرستاد تا آنها را متقاعد کند با خان در پیوستن به مسلم لیگ همراه شوند. میرگلخان و بزنجو فکر می کنند با پیوستن به مسلم لیگ بهتر می توانند رساتر فریاد دادخواهی مردم خود را به گوش دیگران برسانند. اما آنها خیلی زود دریافتند هرگز نخواهند توانست در آنجا آنچه را که در ذهن دارند عملی کنند. پس آنها مسلم لیگ را برای همیشه ترک کردند.

استمان گل

در سال‌های بعد پاکستان با چالش‌های متعدد مواجه شد. در سال ۱۹۵۴ فعالیت  حزب کمونیست ممنوع گردید. در سال ۱۹۵۵ همه ایالات غربی پاکستان به یک بخش واحد تبدیل شدند. در این شرایط سیاستمداران ملی‌گرا بلوچ به رهبری غوث‌بخش بزنجو، گلخان نصیر، آقا عبدالکریم خان (برادر خان کلات)، محمد حسین عنقا و قادربخش نظامانی استمان گل،در بلوچی به معنی حزب مردم بلوچستان، را تشکیل دادند. آقا عبدالکریم به عنوان دبیرکل حزب برگزیده شد.

حزب ملی پاکستان

در سال ۱۹۵۶ استمان گل با حزب ملی پاکستان ادغام شد. حزب ملی پاکستان شامل احزابی مانند خدایی خدمتگر، آزاد پاکستان پارتی - پنجابی، سند مهاز - سند، ورور پشتون بود. بدین طریق حزب ملی پاکستان بزرگترین حزب دست چپی غرب پاکستان شد.
حزب عوامی ملی
در سال ۱۹۵۷ حزب ملی پاکستان با عوام لیگ مولانا بهشانی جهت تشکیل حزب عوامی ملی همراه شد. آنان مخالف اصلی رژیم نظامی بین دهه ۵۰ و میانه دهه ۶۰ میلادی بودند. حزب در سال ۱۹۶۹ به دو بخش تقسیم شد. بخشی که بعدها حزب تازه تاسیس بنگلادش را تشکیل داد و بخشی که مخالف اصلی ذوالفقار علی بوتو شد. در سال ۱۹۷۵ حزب غیر قانونی اعلام شد و رهبرانش به خاطر فعالیت‌‌های ضد دولتی بازداشت شدند.


۱۹۵۸-۱۹۶۰
در این زمان در دوره زمامداری ایوب خان بیشتر رهبران بلوچ از جمله بزنجو و گلخان نصیر بارها به دلایل مختلف بازداشت و زندانی شدند. آنها در بازداشتگاه کولی کمپ کویته که به خاطر شکنجه مشهور بود نگهداری می شدند. زمانی که گلخان آزاد شد  راست نمی توانست بایستد و راه برود.
این برهه زمانی برای بلوچستان بسیار مهم بود چون دو نیرو فعال بلوچ یعنی سردار عطاالله خان منگل و نواب خیربخش مری وارد صحنه سیاسی شدند.  در همین زمان بود که نواب اکبر بگتی از وزارت ایالت داخلی پاکستان برکنار شده و به حزب عوامی ملی پیوست.

۱۹۶۰ - ۱۹۷۰
در این دهه حزب عوامی ملی مقاومت شدید با رژیم ایوب خان داشت که به خاطر همین مقاومت‌ها رهبران آن هر از گاهی به زندان انداخته می شدند. در این دهه عطاالله منگل به خاطر شخصیت کاریزماتیکش به رهبری مردم بلوچ برگزیده شد. خیربخش مری نیز به دلیل فلسفه سیاسی‌اش به شهرت زیادی دست یافته بود. بین سال‌های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۰ گلخان پنج یا شش بار به زندان افتاد. به خاطر تلاش‌های حزب عوامی ملی در این دهه وضعیت بخش واحد در بلوچستان لغو و به ایالت بلوچستان تغییر یافت.



بزنجو - منگل - نصیر


انتخابات ۱۹۷۰
در سال ۱۹۷۰ در یک انتخابات عمومی حزب عوامی ملی در بلوچستان رای اکثریت را به دست آورد. میرگلخان نصیر پس از شکست دادن زمین‌‌دار بزرگ چاغی به مجلس ایالتی راه یافت. در همان سال پاکستان شرقی از پاکستان جدا شده و به دلیل مناقشاتی که بر اثر نتایج انتخابات پدیدار شد بنگلادش جدا شد. بوتو تمایل نداشت حزب عوامی ملی دولت تشکیل دهد. اما به خاطر گفتگوهای زیادی که بین بوتو و بزنجو صورت گرفت حزب توانست در سال ۱۹۷۰ در هر دو ایالت دولت ائتلافی تشکیل دهد
 .
دولت حزب عوامی ملی

در بلوچستان سردار عطاالله منگل به عنوان اولین وزیر اعظم بلوچستان انتخاب شد. میر غوث بخش بزنجو فرماندار تعیین گردید. گلخان در این دولت سمت‌هایی مانند وزارت آموزش، سلامت، اطلاعات، رفاه اجتماعی و گردشگری را به عهده داشت. گلخان در آن زمان بنای کالج پزشکی بولان را که تنها کالج پزشکی در بلوچستان را گذاشت.
در این زمان اختلافاتی میان نواب اکبر بگتی و سایر رهبران حزب پدید آمد. بوتو که به دنبال راهی برای حذف دولت عوامی ملی بود فرصت را برای این کار مناسب دیده و از اکبر بگتی برای عزل دولت استفاده کرد. دولت به خاطر اعتراض به این شرایط استعفا کرد. اکبر بگتی به عنوان فرماندار انتصابی بلوچستان بر سرکار آمد. سه ماه پس از عزل دولت، گلخان به اتهامات زیادی پیش از رهبران دیگر دستگیر شد. در آگوست ۱۹۷۳ برادر گلخان، میر لونگ خان در یک عملیات نظامی توسط ارتش پاکستان کشته شد. سرهنگ سلطان محمد خان ریس پلیس بلوچستان و برادر گلخان یک روز پس از به خاک سپاری میر لونگ خان در کویته بازداشت شد. همراه با سلطان محمد خان، غوث بخش بزنجو، عطاالله منگل، خیربخش مری و بزن بزنجو دستگیر شدند. از آنجایی که این دستگیری های در دوره زمامداری اکبر بگتی انجام شد افکار عمومی در بلوچستان به شدت علیه بگتی بود. گلخان در دوره زندان اشعار زیادی علیه بگتی در زندان نوشت.
پس از کنار گذاشت دولت بوتو توسط ژنرال ضیاالحق مذاکراتی برای آزادی زندانیان صورت گرفت که در سال ۱۹۷۹ منجر به آزادی مشروط آنها شد. پس از آزادی غوث بخش بزنجو، گلخان نصیر و عطاالله منگل طرفدارانشان را که به افغانستان پناهنده شده بود بازگرداندند. خیربخش مری و شیرو مری خودشان به افغانستان رفتند. سردار عطاالله به لندن رفت. گلخان و غوث بخش بزنجو به حزب دموکراتیک ملی ولی خان پیوستند.

حزب ملی پاکستان

پس از مدتی غوث بخش بزنجو با ولی خان برسر موضوع انقلاب ثور افغانستان دچار اختلافاتی شدند. میرگلخان و بزنجو حزب را ترک کرده و حزب ملی پاکستان را تشکیل دادند. بزنجو دبیرکل حزب شد و گلخان دبیرکلی حزب را در بلوچستان به عهده گرفت. بعدها اختلافاتی میان این دو رهبر بلوچستان پیش آمد که گلخان مجبور به استعفا شد. او از  سیاست کناره گرفت و به کارهای ادبی پرداخت.

زندان

میرگلخان بین سال‌ها ۱۹۳۹ تا ۱۹۷۸ چندین بار به زندان افتاد که در همه آنها به اتهامات سیاسی متهم شد. او مجموعا تقریبا ۱۵ سال از زندگی خود را در زندان گذراند.

خدمات ادبی

میرگلخان شعرهایی به زبان انگلیسی، اردو، بلوچی، براهویی و فارسی سروده است. بیشتر اشعار او به زبان بلوچی هستند. بیشتر اشعار اردو گلخان بین سال‌‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۰ نوشته شده‌اند که به صورت مجموعه مستقل هیچگاه منتشر نشدند.
اشعار گلخان بیشتر با درون مایه انقلابی و ضد استعماری سروده شده اند. شعر او منعکس کننده روح مترقی او و عقاید سوسیالیستی است. میرگلخان بسیار با شکاف طبقاتی که آن زمان وجود داشت مخالف بود. اشعار او نشانگر عدم علاقه او به تفاخر ثروتمندان به فقرا بود.

کتابشناسی

گلبانگ (۱۹۵۱): اولین مجموعه شعر بلوچی
تاریخ بلوچستان (۱۹۵۲)(اردو) جلد اول: شامل تحقیقات او درباره تاریخ بلوچستان
تاریخ بلوچستان (۱۹۵۷) (اردو) جلد دوم: این جلد شامل ۱۵ فصل درباره تاریخ بلوچستان از خان خدادخان تا خان احمدیار خان تا ۱۹۵۵ است.
داستان دوستین و شیرین (۱۹۶۴): یکی از بهترین کتب گلخان است. در این کتاب او شعر کلاسیک بلوچی دوستین و شیرین را نگاشته است. در مقدمه کتاب نویسنده پرآوازه آزات جمالدینی میرگلخان را بزرگترین شاعر بلوچی لقب داد.
کوچ و بلوچ (۱۹۶۹): درباره استدلال منطقی گلخان درباره اثبات همریشه بودن بلوچ و براهویی است.
گرند (۱۹۷۱): مجموعه اشعار
بلوچستان کی سرحدی چهاب مار (۱۹۷۹): ترجمه اردو کتاب ژنرال دایر به نام مهاجمان سرحد
سیناء کچگا (۱۹۸۰) ترجمه بلوچی اثر فیض احمد فیض
شاه لطیف گوشیت (۱۹۸۳) ترجمه بخشی از اشعار شاه عبدالطیف بهاتی
گل گال (۱۹۹۳) نهمین دفتر شعر
شنبلاک (۱۹۹۶) دهمین دفتر شعر که شامل ترجمه اردو برخی اشعار توسط خود شاعر است
این دو کتاب آخر بعد از مرگ او جمع آوری و منتشر شدند.

جوایز

در سال ۲۰۰۱ جایزه ستاره امتیاز (جایزه رئیس جمهوری) پس از مرگش به خاطر خدمات ادبی به وی تعلق گرفت . در سال ۱۹۶۲ وقتی دولت شوروی تصمیم گرفت از فیض احمد فیض با جایزه لنین تقدیر کند آنها همچنین خواستند از میرگلخان نیز تقدیر کنند اما به خاطر مشکلاتی که گلخان با رژیم ایوب خان داشت  آن زمان نتوانست برای گرفتن جایزه به مسکو برود
 .
مرگ

پس از استعفا گلخان از رهبری حزب ملی پاکستان وضعیت سلامتی اش رو به وخامت گذاشت. پزشکان تشخیص دادن که او به سرطان ریه مبتلا شده است. به علت تنگ دستی و نپذیرفتن کمک‌های اطرافیان او نمی توانست داروهایش را به موقع بخرد. شرایط عمومی او روز به روز بدتر می شد تا آنجایی که قادر به ترک بستر بیماری نبود. بعدا او به کراچی برده شد. پزشکان پیش بینی کردن او چند روزی بیشتر زنده نمی ماند.
میرگلخان نصیر در ۵ دسامبر ۱۹۸۳ در بیمارستان مید‌ایست (Mid East) کراچی چشم از جهان فرو بست. جمعیت عظیمی جنازه را به روستای زادگاهش، نوشکی مشایعت کردند. در ۷ دسامبر ۱۹۸۳ او را در قبرستان روستا به خاک سپردند. در بزرگداشت او شمار زیادی از مردم شرکت کردند. به علت زندانی بودن میر غوث‌بخش بزنجو، ملک فیض محمد یوسف‌زئی و دیگر رهبران نتوانستند در این مراسم شرکت کنند. عطاالله منگل و خیربخش مری نیز در تبعید خودخواسته خارجی به سر می بردند.



مقبره گلخان در نوشکی
منبع +
در همین زمینه:

Source: http://mostafadaneshvar.com/1390/12/07/1419